نوشته شده در تاريخ یک شنبه 22 خرداد 1390برچسب:مناجات با خدا,درد و دل با خدا, توسط SaNi |

 

خدایا...تنها تو می دانی که چه بر من گذشته.تنها تو باخبری که چه اشتباهاتی صورت گرفته . اما تو تمام آن ها را پوشاندی و کسی با خبر نیست جز من و تو... میخواهم در این دریای لطف غرق شوم ای مهربانم...دیگر به خود آمدم و راه زیستن را پیدا کرده ام...دیگر لازم نیست چیزی پوشانده شود.اگر لازم باشد اعتراف می کنم و دیگر مهم نیست کسی چه بگوید.چون میدانم دیگر از این پس اینگونه نیست.

پروردگارا...تو را هر دم صدا می زنم...میخواهم تنها با تو باشم.از تو می خواهم مرا از سراب های زیبا در امان نگه داری.زیرا صبر من یاری نمی کند.تازه فهمیده ام که تو برای من کافی هستی.کسی را نمیخواهم.

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 22 خرداد 1390برچسب:ولادت امام محمد تقی (ع),امام جوادالائمه,, توسط SaNi |

 

سلام دوستان..اول از همه ولادت امام محمد تقی (ع) که فرداس پیشاپیش تبریک میگم. در ادامه ازتون میخوام که به ادامه مطلب برید چون زندگی نامه ی این امام رو براتون گذاشتم و همینطور میخوام که سوالی رو که در انتهای مطلب پرسیدم اگه ممکنه جواب بدید.ممنون

پس به ادامه مطلب برید...



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ شنبه 21 خرداد 1390برچسب:والپیپر عاشقانه,عکس, توسط SaNi |

برای دیدن و دانلود والپیپر از لینک زیر استفاده کنید

www.up.blog4v.com/images/b25p7clb8vsofd3k5xb.jpg

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 19 خرداد 1390برچسب:مناجات با خدا,درد و دل با خدا, توسط SaNi |

 

خدایا... آنقدر از خود و دیگران میترسم که نمیتوانم دنیا را صاف ببینم... آنقدر گرگ های نقاب زده دیده ام که نمیتوانم به هیجکس اعتماد کنم...به من گفته بودند نیمه ی پر لیوان را ببین افسوس که نیمه ی پری در کار نبود و ما تنها به یک خالی دل بسته بودیم...لیوانی خالی که پر است از بی وجدانی و نفرت و ظلم...

هرروز دلم ترکی برمیدارد بخاطر این همه بدی...میدانم که میبینی و میدانم که میدانی...و تویی ارامش دهنده ام در این روزها...و اگر یاد تو نبود چگونه میتوانستم دوام اورم از خود؟...پس خدای من..مهربان من...مرا در این میدان جنگ تنها نگذار و رهایم نکن تا من نیز یکی از همین درندگان شوم.

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 18 خرداد 1390برچسب:عشق,love,جملات کوتاه,جملات زیبا, توسط SaNi |

 

عشق ماندگار نیست  ...   ولی ماندگار عشق است

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 17 خرداد 1390برچسب:شعر زیبا,شعر عاشقانه,ببخش و بگذر, توسط SaNi |

کاشکی نمیدیدم تورو...کاشکی چشام کور میشد  

تااین همه غصه و غم از دل تو دور میشد

من که به جز غصه واست...هدیه نیاورده بودم

کاش از همون روز سیاه پای چشات مرده بودم

ببخش و بگذر از دلم...بذار فراموش بشم

نوری نداشتم واسه تو..بهتره خاموش بشم

اما نباید که از این زندگی دلگیر بشی

اگرچه زندگی نذاشت...به پای هم پیر بشیم

اگه دلت مثل من...گرفت منو خبر کن

بغض گره خوردتو وا کن و گریه سر کن

بذار بسوزم از تو...تو دل این سیاهی

از تو که بی گلایه هنوز رفیق راهی

بی تو به دست کی بدم...این دل پاره پاره رو

کجا فراموش کنم...این شب بی ستاره رو

از عاشقی دلم پره...محاله گمراه بشم

محاله بعد از تو بخوام...بازم خاطرخواه بشم

جدا شدم از تو و غم...به غربت دلم زده

تو هم سفر کن و برو...از این غروب غم زده

نوشته شده در تاريخ شنبه 14 خرداد 1390برچسب:بیمارستان روانی,داستان ک,تاه, توسط SaNi |

به هنگام بازدید از یک بیمارستان روانى، از روان‌پزشک پرسیدم شما چطور می‌فهمید که یک بیمار روانى به بسترى شدن در بیمارستان نیاز دارد یا نه؟

روان‌پزشک گفت: ما وان حمام را پر از آب می‌کنیم و یک قاشق چایخورى، یک فنجان و یک سطل جلوى بیمار می‌گذاریم و از او می‌خواهیم که وان را خالى کند.

من گفتم: آهان! فهمیدم. آدم عادى باید سطل را بردارد چون بزرگ‌تر است.

روان‌پزشک گفت: نه! آدم عادى درپوش زیر آب وان را بر می‌دارد.

شما می‌خواهید تخت‌تان کنار پنجره باشد؟

نوشته شده در تاريخ جمعه 13 خرداد 1390برچسب:نوازش,شعر, توسط SaNi |

منو حالا نوازش کن ... که این فرصت نره از دست

شاید این اخرین باره ... که این احساس زیبا هست

منو حالا نوازش کن ... همین حالا که تب کردم

اگه لمسم کنی شاید ... به دنیای تو برگردم

هنوزم میشه عاشق بود ... تو باشی کار سختی نیست

بدون مرز با من باش ... اگرچه دیگه وقتی نیست

نبینم این دم رفتن ... تو چشمات غصه میشینه

همه اشکاتو میبوسم ... میدونم قسمتم اینه

تو از چشمای من خوندی ... که از این زندگی خستم

کنارت اونقدر ارومم ... که از مرگ هم نمیترسم

تنم سرده ولی انگار ... تو دستای تو اتیشه

خودت پلکامو میبندی ... و این قصه تموم میشه

 

 

 

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 12 خرداد 1390برچسب:مادر,خواب, توسط SaNi |

خیلی زود اتفاق افتاد...خیلی...اخه چرا؟تو که هنوز خیلی جا داشتی.شاید هم ما لیاقت داشتن تورو نداشتیم.

راستی یه خبر! چند روز پیش روزت بود.همه در تکاپو بودن که برای فرشته های زندگیشون چیکار کنن و چی بخرن.اما برای من و کسایی که مثل من هستن اون روز با همه روزای دیگه هیچ فرقی نداشت.

بعضی وقت ها فکر میکنم که اصلا نبودی...احساس میکنم رویای کوتاهی بودی که وقتی بیدار شدم دیدم فقط و فقط یه رویا بود و حالا نیست.ای کاش این رویا همیشگی بود هرچند قبول دارم که اگه بودی قدرتو نمیدونستیم.خدایا ازت میخوام اون یکی فرشته مو ازم نگیری.میدونم که تو هر دری ببندی هزارتا در دیگرو باز میکنی.فقط امیدوارم اون عزیزمو ازم نگیری.بابا جونم خیلی دوستت دارم.

ولی مامانی...چرا وقتی به خوابم میای حرفای عجیب میزنی؟دیگه کم کم داره باورم میشه ها...یعنی ممکنه؟؟؟ نه نه اینا همش یه خوابه.ولی اخه چند بار این حرف رو میزنی؟ خداجون تو کمکم کن.باید چیکار کنم؟ معلومه که به هرکی بگم اون مدام میاد  به خوابم و میگه من زندم..نمردم..میگن بیچاره دختره دیوونه شده.

خواب اخرمو خوب یادمه.خواب نبود...یه رویای شیرین بود.چادرت همون بو رو میداد وقتی بغلت کردم.چقدر دلچسب بود.اما بعدش چی؟اون حرفت؟اگه راست باشه چی؟وای خدایا باید چیکار کنم؟؟؟

پی نوشت:یه خواب ساده بود مگه نه؟

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 5 خرداد 1390برچسب:زندگی,تنهایی,دلنوشته, توسط SaNi |

خدایا من چرا انقدر تنهام؟...چرا هیچکی به داد تنهایی من نمیرسه؟...چرا تنهام گذاشت؟...پس کی این قصه ی تنهایی من تموم میشه؟ و هزاران هزار جمله ی دیگه درباره ی تنهایی که همه جا می بینیم و می شنویم.

ولی واقعا این تنهایی چیه؟ اینه که وقتی دوست دخترت یا دوست پسرت باهات بهم زد سراغت میاد؟ یا وقتی کسی دور و برت نیست یعنی تنهایی؟ یا... نمیدونم شاید هرکسی یک تعریف خاص درباره تنها بودن داشته باشه. ولی به نظر من تنهایی مثل احساس شادی یا ناراحتی نیست که با یک اتفاق به سراغ انسان بیاد...یا بشه کاری کرد که دیگه برای همیشه ازت دور بشه...

همه ی ادم ها دوست دارن تنها باشن و حتی خیلی وقت ها دوست دارن ناراحت و غمگین باشن...چون این حسی ست که در وجود همه ی انسان ها هست و نمیشه مثلا با رفت و امد زیاد با دوست ها و  داشتن یه خانواده ی شلوغ و عاشق شدن یا حتی ازدواج کردن ازش فرار کرد.اتفاقا هرچقدر که ازش فرار کنی مثل مرداب ادم رو توی خودش میکشه.

زندگی یعنی همین...زندگی یعنی هم داشتن حس شادی و هم غم...هرچیزی توی این دنیا یه عمری داره.تموم میشه و میمیره ولی باز هم متولد میشه.مثل دوره ی طوفانی و یا اروم زندگی.ولی این خود ما هستیم که زندگیمون رو میسازیم.میشه توی بدترین شرایط هم چشم هارو روی همه چیز بست و فقط به اون نور امیدی که توی دلت داری فکر کنی و جلو بری.این خودت هستی که باعث میشی چه حسی داشتی باشی.. هیچکس توی این دنیا عمیقا به فکر تو و دلسوز تو نیست. شاید هم دلیل اصلی این که همیشه تنهایی با ماست همین باشه. اره چون کسی کاملا درکت نمیکنه.همه بیشتر به فکر خودشون هستن.

خودت دوست خودت باش.خودت به خودت کمک کن. منتظر دیگران نباش. تنهایی اونقدرها هم بد نیست چون باعث میشه یه خورده هم با خودت خلوت کنی و درباره ی راه هایی که توی زندگی پیش گرفتی فکر کنی.....حتی از تنهایی هم میتونی استفاده کنی.....

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 4 خرداد 1390برچسب:جملات کوتاه, توسط SaNi |

 

هر چیزی را پایانی است. و زمستان را،  حتی اگر تمام شب هایش یلدا باشد!!!

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 3 خرداد 1390برچسب:فریبرز عرب نیا,اخبار سینمای ایران, توسط SaNi |

فريبرز عرب‌نيا از راكد بودن سيستم مديريت فرهنگي گلايه كرد و پيرامون برخي مباحث بازيگري در سينماي‌ايران نقطه‌نظراتش را گفت.

به گزارش ايسنا، اين بازيگر سينما و تلويزيون ايران كه سی ام ارديبهشت در برنامه تلويزيوني «هفت» حاضر شده بود، در بخش ابتدايي سخنانش با انتقاد از بحث‌هايي كه در برنامه‌هاي گذشته درباره بازيگري در سينماي ايران شده بود، گفت:‌ عليرغم جرأتي كه اين برنامه در ورود به بحث بازيگري داشت، اشكال اساسي اين بحث‌ها در آنجا بود كه راز ماندگاري، دستمزد و يا مشكلات بازيگر در سينماي ايران، تنها از زاويه مسئوليت و كاري كه يك بازيگر بايد انجام دهد، ديده شده و متوجه نيستيم كه مشكلات بازيگري در يك پيكره به هم پيوسته شكل مي‌گيرد.

به ادامه مطلب برید...



ادامه مطلب...

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به وبلاگ لمس حس من مي باشد.