نوشته شده در تاريخ دو شنبه 27 تير 1390برچسب:زندگی,انسان ها,زندگی ما انسان ها, توسط SaNi |

سلام به همه ی دوستای گلم.

بعد از یه غیبت حدودا یک ماهه برگشتم.اونقدرها بهم خوش نگذشت ولی از یه نظرایی هم خوب بود.چون چیزای تازه ای درباره زندگی یاد  گرفتم و چهره ی واقعی بعضی ها هم برام آشکار شد.

قبول دارین که هرکاری که انسان انجام میده برای درست انجام دادن باید قوائد و نکته های خاص خودش رو بلد باشه تا دچار مشکل نشه.مهمترین کاری که همه ی ما درحال انجام دادن اون هستیم زندگی کردنه.واضحه که اگه راه و روش زندگی کردن و درست رفتار کردن با دیگران رو بلد نباشیم هیچوقت آرامش نداریم.این نکته ها و روش ها رو هم یا خودمون یاد میگیریم یا از تجربه های دیگران استفاده میکنیم.

یکی از همین نکاتی که یاد گرفتم اینه که همیشه راستگو و روراست باشم.اینطوری ممکنه دوستی برام نمونه ولی دشمن هم پیدا نمیکنم چون مردم دور و برم همیشه میدونن که چجور آدمی هستم.

من همیشه آدمی بودم که یا در آینده سیر میکردم یا در گذشته.همیشه هم از ترس فردا و حسرت دیروز غمگین بودم و هزاران هزار متهم و مقصر برای کارهای خودم پیدا میکردم و میدونم که خیلی ها هم مثل من هستن.اما واقعا اینطور زندگی چیزی جز از دست دادن زندگی نیست.نباید زمان حال رو از دست داد.گذشته که رفته و کاریش هم نمیشه کرد.آینده هم که هنوز نیومده..پس دو دستی الان رو بچسب.

اجازه ندید هرکسی به هر دلیلی هویت شما رو عوض کنه.یادتون باشه از شما با همین اخلاق و طرز فکر فقط یکی توی دنیا هست و اونم خود شما هستید.پس هرکسی اگه ادعای دوست داشتن شما رو میکنه باید شمارو همونطوری که هستید دوست داشته باشه نه اینکه مثل عروسک اونجوری که خودش میخواد شمارو عوض کنه و بعد دوستتون داشته باشه.

فکر میکنم خیلی طولانی شد ولی فقط میخواستم چیزهایی که خودم تجربه کردم و بهشون پی بردم رو بهتون بگم شاید کمکتون کرد.ممنون که تا آخر خوندید. تا آپ بعدی بای بای...

 

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 22 خرداد 1390برچسب:مناجات با خدا,درد و دل با خدا, توسط SaNi |

 

خدایا...تنها تو می دانی که چه بر من گذشته.تنها تو باخبری که چه اشتباهاتی صورت گرفته . اما تو تمام آن ها را پوشاندی و کسی با خبر نیست جز من و تو... میخواهم در این دریای لطف غرق شوم ای مهربانم...دیگر به خود آمدم و راه زیستن را پیدا کرده ام...دیگر لازم نیست چیزی پوشانده شود.اگر لازم باشد اعتراف می کنم و دیگر مهم نیست کسی چه بگوید.چون میدانم دیگر از این پس اینگونه نیست.

پروردگارا...تو را هر دم صدا می زنم...میخواهم تنها با تو باشم.از تو می خواهم مرا از سراب های زیبا در امان نگه داری.زیرا صبر من یاری نمی کند.تازه فهمیده ام که تو برای من کافی هستی.کسی را نمیخواهم.

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 22 خرداد 1390برچسب:ولادت امام محمد تقی (ع),امام جوادالائمه,, توسط SaNi |

 

سلام دوستان..اول از همه ولادت امام محمد تقی (ع) که فرداس پیشاپیش تبریک میگم. در ادامه ازتون میخوام که به ادامه مطلب برید چون زندگی نامه ی این امام رو براتون گذاشتم و همینطور میخوام که سوالی رو که در انتهای مطلب پرسیدم اگه ممکنه جواب بدید.ممنون

پس به ادامه مطلب برید...



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ شنبه 21 خرداد 1390برچسب:والپیپر عاشقانه,عکس, توسط SaNi |

برای دیدن و دانلود والپیپر از لینک زیر استفاده کنید

www.up.blog4v.com/images/b25p7clb8vsofd3k5xb.jpg

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 19 خرداد 1390برچسب:مناجات با خدا,درد و دل با خدا, توسط SaNi |

 

خدایا... آنقدر از خود و دیگران میترسم که نمیتوانم دنیا را صاف ببینم... آنقدر گرگ های نقاب زده دیده ام که نمیتوانم به هیجکس اعتماد کنم...به من گفته بودند نیمه ی پر لیوان را ببین افسوس که نیمه ی پری در کار نبود و ما تنها به یک خالی دل بسته بودیم...لیوانی خالی که پر است از بی وجدانی و نفرت و ظلم...

هرروز دلم ترکی برمیدارد بخاطر این همه بدی...میدانم که میبینی و میدانم که میدانی...و تویی ارامش دهنده ام در این روزها...و اگر یاد تو نبود چگونه میتوانستم دوام اورم از خود؟...پس خدای من..مهربان من...مرا در این میدان جنگ تنها نگذار و رهایم نکن تا من نیز یکی از همین درندگان شوم.

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 18 خرداد 1390برچسب:عشق,love,جملات کوتاه,جملات زیبا, توسط SaNi |

 

عشق ماندگار نیست  ...   ولی ماندگار عشق است

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 17 خرداد 1390برچسب:شعر زیبا,شعر عاشقانه,ببخش و بگذر, توسط SaNi |

کاشکی نمیدیدم تورو...کاشکی چشام کور میشد  

تااین همه غصه و غم از دل تو دور میشد

من که به جز غصه واست...هدیه نیاورده بودم

کاش از همون روز سیاه پای چشات مرده بودم

ببخش و بگذر از دلم...بذار فراموش بشم

نوری نداشتم واسه تو..بهتره خاموش بشم

اما نباید که از این زندگی دلگیر بشی

اگرچه زندگی نذاشت...به پای هم پیر بشیم

اگه دلت مثل من...گرفت منو خبر کن

بغض گره خوردتو وا کن و گریه سر کن

بذار بسوزم از تو...تو دل این سیاهی

از تو که بی گلایه هنوز رفیق راهی

بی تو به دست کی بدم...این دل پاره پاره رو

کجا فراموش کنم...این شب بی ستاره رو

از عاشقی دلم پره...محاله گمراه بشم

محاله بعد از تو بخوام...بازم خاطرخواه بشم

جدا شدم از تو و غم...به غربت دلم زده

تو هم سفر کن و برو...از این غروب غم زده

نوشته شده در تاريخ شنبه 14 خرداد 1390برچسب:بیمارستان روانی,داستان ک,تاه, توسط SaNi |

به هنگام بازدید از یک بیمارستان روانى، از روان‌پزشک پرسیدم شما چطور می‌فهمید که یک بیمار روانى به بسترى شدن در بیمارستان نیاز دارد یا نه؟

روان‌پزشک گفت: ما وان حمام را پر از آب می‌کنیم و یک قاشق چایخورى، یک فنجان و یک سطل جلوى بیمار می‌گذاریم و از او می‌خواهیم که وان را خالى کند.

من گفتم: آهان! فهمیدم. آدم عادى باید سطل را بردارد چون بزرگ‌تر است.

روان‌پزشک گفت: نه! آدم عادى درپوش زیر آب وان را بر می‌دارد.

شما می‌خواهید تخت‌تان کنار پنجره باشد؟

نوشته شده در تاريخ جمعه 13 خرداد 1390برچسب:نوازش,شعر, توسط SaNi |

منو حالا نوازش کن ... که این فرصت نره از دست

شاید این اخرین باره ... که این احساس زیبا هست

منو حالا نوازش کن ... همین حالا که تب کردم

اگه لمسم کنی شاید ... به دنیای تو برگردم

هنوزم میشه عاشق بود ... تو باشی کار سختی نیست

بدون مرز با من باش ... اگرچه دیگه وقتی نیست

نبینم این دم رفتن ... تو چشمات غصه میشینه

همه اشکاتو میبوسم ... میدونم قسمتم اینه

تو از چشمای من خوندی ... که از این زندگی خستم

کنارت اونقدر ارومم ... که از مرگ هم نمیترسم

تنم سرده ولی انگار ... تو دستای تو اتیشه

خودت پلکامو میبندی ... و این قصه تموم میشه

 

 

 

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 12 خرداد 1390برچسب:مادر,خواب, توسط SaNi |

خیلی زود اتفاق افتاد...خیلی...اخه چرا؟تو که هنوز خیلی جا داشتی.شاید هم ما لیاقت داشتن تورو نداشتیم.

راستی یه خبر! چند روز پیش روزت بود.همه در تکاپو بودن که برای فرشته های زندگیشون چیکار کنن و چی بخرن.اما برای من و کسایی که مثل من هستن اون روز با همه روزای دیگه هیچ فرقی نداشت.

بعضی وقت ها فکر میکنم که اصلا نبودی...احساس میکنم رویای کوتاهی بودی که وقتی بیدار شدم دیدم فقط و فقط یه رویا بود و حالا نیست.ای کاش این رویا همیشگی بود هرچند قبول دارم که اگه بودی قدرتو نمیدونستیم.خدایا ازت میخوام اون یکی فرشته مو ازم نگیری.میدونم که تو هر دری ببندی هزارتا در دیگرو باز میکنی.فقط امیدوارم اون عزیزمو ازم نگیری.بابا جونم خیلی دوستت دارم.

ولی مامانی...چرا وقتی به خوابم میای حرفای عجیب میزنی؟دیگه کم کم داره باورم میشه ها...یعنی ممکنه؟؟؟ نه نه اینا همش یه خوابه.ولی اخه چند بار این حرف رو میزنی؟ خداجون تو کمکم کن.باید چیکار کنم؟ معلومه که به هرکی بگم اون مدام میاد  به خوابم و میگه من زندم..نمردم..میگن بیچاره دختره دیوونه شده.

خواب اخرمو خوب یادمه.خواب نبود...یه رویای شیرین بود.چادرت همون بو رو میداد وقتی بغلت کردم.چقدر دلچسب بود.اما بعدش چی؟اون حرفت؟اگه راست باشه چی؟وای خدایا باید چیکار کنم؟؟؟

پی نوشت:یه خواب ساده بود مگه نه؟

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 5 خرداد 1390برچسب:زندگی,تنهایی,دلنوشته, توسط SaNi |

خدایا من چرا انقدر تنهام؟...چرا هیچکی به داد تنهایی من نمیرسه؟...چرا تنهام گذاشت؟...پس کی این قصه ی تنهایی من تموم میشه؟ و هزاران هزار جمله ی دیگه درباره ی تنهایی که همه جا می بینیم و می شنویم.

ولی واقعا این تنهایی چیه؟ اینه که وقتی دوست دخترت یا دوست پسرت باهات بهم زد سراغت میاد؟ یا وقتی کسی دور و برت نیست یعنی تنهایی؟ یا... نمیدونم شاید هرکسی یک تعریف خاص درباره تنها بودن داشته باشه. ولی به نظر من تنهایی مثل احساس شادی یا ناراحتی نیست که با یک اتفاق به سراغ انسان بیاد...یا بشه کاری کرد که دیگه برای همیشه ازت دور بشه...

همه ی ادم ها دوست دارن تنها باشن و حتی خیلی وقت ها دوست دارن ناراحت و غمگین باشن...چون این حسی ست که در وجود همه ی انسان ها هست و نمیشه مثلا با رفت و امد زیاد با دوست ها و  داشتن یه خانواده ی شلوغ و عاشق شدن یا حتی ازدواج کردن ازش فرار کرد.اتفاقا هرچقدر که ازش فرار کنی مثل مرداب ادم رو توی خودش میکشه.

زندگی یعنی همین...زندگی یعنی هم داشتن حس شادی و هم غم...هرچیزی توی این دنیا یه عمری داره.تموم میشه و میمیره ولی باز هم متولد میشه.مثل دوره ی طوفانی و یا اروم زندگی.ولی این خود ما هستیم که زندگیمون رو میسازیم.میشه توی بدترین شرایط هم چشم هارو روی همه چیز بست و فقط به اون نور امیدی که توی دلت داری فکر کنی و جلو بری.این خودت هستی که باعث میشی چه حسی داشتی باشی.. هیچکس توی این دنیا عمیقا به فکر تو و دلسوز تو نیست. شاید هم دلیل اصلی این که همیشه تنهایی با ماست همین باشه. اره چون کسی کاملا درکت نمیکنه.همه بیشتر به فکر خودشون هستن.

خودت دوست خودت باش.خودت به خودت کمک کن. منتظر دیگران نباش. تنهایی اونقدرها هم بد نیست چون باعث میشه یه خورده هم با خودت خلوت کنی و درباره ی راه هایی که توی زندگی پیش گرفتی فکر کنی.....حتی از تنهایی هم میتونی استفاده کنی.....

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 4 خرداد 1390برچسب:جملات کوتاه, توسط SaNi |

 

هر چیزی را پایانی است. و زمستان را،  حتی اگر تمام شب هایش یلدا باشد!!!

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 3 خرداد 1390برچسب:فریبرز عرب نیا,اخبار سینمای ایران, توسط SaNi |

فريبرز عرب‌نيا از راكد بودن سيستم مديريت فرهنگي گلايه كرد و پيرامون برخي مباحث بازيگري در سينماي‌ايران نقطه‌نظراتش را گفت.

به گزارش ايسنا، اين بازيگر سينما و تلويزيون ايران كه سی ام ارديبهشت در برنامه تلويزيوني «هفت» حاضر شده بود، در بخش ابتدايي سخنانش با انتقاد از بحث‌هايي كه در برنامه‌هاي گذشته درباره بازيگري در سينماي ايران شده بود، گفت:‌ عليرغم جرأتي كه اين برنامه در ورود به بحث بازيگري داشت، اشكال اساسي اين بحث‌ها در آنجا بود كه راز ماندگاري، دستمزد و يا مشكلات بازيگر در سينماي ايران، تنها از زاويه مسئوليت و كاري كه يك بازيگر بايد انجام دهد، ديده شده و متوجه نيستيم كه مشكلات بازيگري در يك پيكره به هم پيوسته شكل مي‌گيرد.

به ادامه مطلب برید...



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ دو شنبه 28 ارديبهشت 1390برچسب:بوسه,شعر,فروغ فرخزاد, توسط SaNi |

در دو چشمش گناه می خندید

بر رخش نور ماه می خندید

در گذرگاه آن لبان خموش

شعله یی بی پناه می خندید

 

                                           شرمناک و پر از نیازی گنگ

                                           با نگاهی که رنگ مستی داشت

                                           در دو چشمش نگاه کردم و گفت:

                                           باید از عشق حاصلی برداشت

 

                                                                                          سایه یی روی سایه یی خم شد

                                                                                            در نهان گاه راز پرور شب

                                                                                            نفسی روی گونه یی لغزید

                                                                                            بوسه یی شعله زد میان دو لب

نوشته شده در تاريخ جمعه 27 ارديبهشت 1390برچسب:متن های عاشقانه, توسط SaNi |

 

با مداد رنگي روزه آمدنت را نقاشي ميکنم

و جاده هاي رفتنت را خط خطي.

کسي براي من نيست

بيا غلط هاي زندگيم را به من بگو و زير اشتباهاتم را خط بکش

بودنت مثل دريايي مرا در بر ميگيرد

آنجا که تو هستي ماهي ها هم نميتوانند بييند چه رسد به من...

کدام صبح ميايي؟

کدام چمدان ماله توست؟

کدام دست تو را به من ميرساند؟

کدام روز مال من ميشوي؟

بيا که درد دلم را فقط تو ميفهمي...

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 26 ارديبهشت 1390برچسب:تست روانشناسی,روانشناسی عواطف, توسط SaNi |

یه تست روانشناسی جالب! پس به این ده سوال پاسخ بدید تا بفهمید با احساسات و عواطف خودتون چقدر در ارتباط هستید. بعد با جمع زدن امتیاز ها می تونید حالتی رو که به شما نسبت داره رو بخونید. برای پاسخ به ده سوال به ادامه مطلب برید.



ادامه مطلب...

                                     

در این خاك زرخیز ایران زمین                                              نبودند جز مردمی پاك دین

همه دینشان مردي و داد بود                                                 وز آن کشور آزاد و آباد بود

چو مهر و وفا بود خود کیششان                                            گنه بود آزار کس پیششان

همه بنده ناب یزدان پاك                                                 همه دل پر از مهر این آب و خاك

پدر در پدر آریایی نژاد                                                              ز پشت فریدون نیکو نهاد

بزرگی به مردي و فرهنگ بود                                              گدایی در این بوم و بر ننگ بود

کجا رفت آن دانش و هوش ما                                            که شد مهر میهن فراموش ما

که انداخت آتش در این بوستان                                        کز آن سوخت جان و دل دوستان

چه کردیم کین گونه گشتیم خار؟                                          خرد را فکندیم این سان زکار

نبود این چنین کشور و دین ما                                                  کجا رفت آیین دیرین ما؟

به یزدان که این کشور آباد بود                                                  همه جاي مردان آزاد بود

در این کشور آزادگی ارز داشت                                         کشاورز خود خانه و مرز داشت

گرانمایه بود آنکه بودي دبیر                                                   گرامی بد آنکس که بودي دلیر

نه دشمن دراین بوم و بر لانه داشت                                   نه بیگانه جایی در این خانه داشت

از آنروز دشمن بما چیره گشت                                                   که ما را روان و خرد تیره گشت

از آنروز این خانه ویرانه شد                                                         که نان آورش مرد بیگانه شد

 چو ناکس به ده کدخدایی کند                                                       کشاورز باید گدایی کند

به یزدان که گر ما خرد داشتیم                                                      کجا این سر انجام بد داشتیم

بسوزد در آتش گرت جان و تن                                                              به از زندگی کردن و زیستن

اگر مایه زندگی بندگی است                                                       دو صد بار مردن به از زندگی است

بیا تا بکوشیم و جنگ آوریم                                                     برون سر از این بار ننگ آوریم

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 18 ارديبهشت 1390برچسب:درد و دل با خدا,خدا, توسط SaNi |

 

 خدایا چه بلایی داره سرم میاد؟ یهو چی شد؟ چرا روز به روز دارم عوض میشم؟ خیلی ازت دور شدم...اره خدا جون..خودمو گم کردم..تورو گم کردم.انگار روی هوام..سر در گمم.فقط دارم دور خودم میچرخم.

 باور کن خسته شدم...از دروغ..از گناه..از پوچی..از خودم........

 میدونم سنم خیلی کمه واسه این حرفا ولی من خیلی زود بزرگ شدم.بزرگ بودن رو زود تجربه کردم. شاید بخاطر  همینه دلم داره کم کم سنگی میشه.دل من مثل یه اب زلال بود.این خاک هارو کی اولین بار ریخت توی قلب پاکم؟  کی اونو تبدیل به گل کرد؟ اگه همینجوری به حال خودش رهاش کنم این گل سفت و سفت تر میشه و عاقبتی جز   سنگ شدن نداره...اونوقت دیگه هیچ جوری نمیشه نجاتش داد جز با شکستنش.هرچند الان ترک هایی ورداشته اما  خدا میدونه کی شکسته یشه.

 میدونم هنوز خیلی اتفاقات در انتظار منه و خیلی سختی های بدتری رو باید پشت سر بذارم ولی  میترسم....میترسم از خودم...

 خدا جون...دیگه نمیدونم دوست داشتن چیه....راستی یه خورده از عشق واقعی برام بگو...بگو تا گول این  هوس  های نقاب زده رو نخورم.ولی خودمونیمااا خیلی نقاب های زیبایی دارن.نکنه نقاب های من هم به همین زیباییه...

نوشته شده در تاريخ شنبه 17 ارديبهشت 1390برچسب: آزادی, توسط SaNi |

 

 نمی دونم چرا هنوز، یاد تو می افتم                 که با هر قطره ی اشکت، منم مثل تو آشفته ام
 نمی دونم چرا منم مثل تو بی تابم                   شبایی که تو بیداری، به یاد تو نمی خوابم
 اون قدر گفتن که آزادی                                به مرگ ساده تن دادی
 شاید از جرم دیروز                                      که به این روز افتادی
 منم هم رنگ تو می شم                               سراغ عشق و می گیرم

 که با هر قطره ی خونت                                 منم مثل تو می میرم

  پای حرف تو میمونم                                  که امید و به من دادی
 منم همراه تو می شم                                  به عشق صبح آزادی
 سکوت و  میشکنی اینبار                              بفهمن که هنوز هستی
 با فریادت نشون می دی                               که از هیچی نمی ترسی
 داره آروم جون می ده                                    مردی که مرگ و فهمیده
 نمی دونم چرا اما                                         آزادی بوی خون می ده!

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 15 ارديبهشت 1390برچسب:چهار دیواری,رفتارهای والدین, توسط SaNi |

 

چرا نمیشه وقتی که دلت میگیره یا وفتی که بارون میاد تنها بری و قدم بزنی؟چرا نمیشه یه خورده هم با دوستا وقت گذروند؟چرا انقدر تبعیض جنسیتی توی کشورمون هست؟هیچکس هیچ جواب قانع کننده ای برام نداره...اخه چرا پسرا خیلی راحت میتونن بیان و با خانوادشون درباره ی دوست دختراشون یا اونی که دوستشون دارن حرف بزنن ولی دخترا همیشه مجبورن یه نقاب به صورتشون بزنن...

باور کنید بیشتر دخترای ایرانی دچار دوگانگی رفتاری شدن.هر لحظه باید یه جور باشن.باید بخاطر اون چیزی که میخوان دروغ بگن.اگه توی کشور ما انقدر محدودیت نبود دیگه کسی برای رابطه برقرار کردن با جنس مخالفش انقدر خودشو به اب و اتیش نمیزد.مثل بچه ها...هرچی به بچه بگی که یه چیزی بده یا جیزه بیشتر میره طرفش.دوست داره اونو تجربه کنه تا ببینه چی هست که این همه خانواده و دیگران روش حساسن.

حرف من این نیست که ازادی مطلق داشته باشیم اما حداقل خانواده ها منطقی فکر کنن.در کنار راهنمایی هاشون اجازه بدن خودمون هم برای خودمون تصمیم بگیریم.نه اینکه تمام حرفاشون رو به ما تحمیل کنن.به زور ازمون بخوان که 100% به حرف اونا عمل کنیم.این زندگی خودمونه نه اونا.یا چرا هرجور که اونا میخوان باید لباس بپوشیم؟اصلا اگه قراره اینجوری باشه چرا ما زندگی میکنیم؟خب خدا عمر مارو بده به اونا که با عقاید خودشون زندگی کنن.

فقط حرف دلم رو زدم.نه میخوام فیلسوف بازی دربیارم نه نظرمو به کسی تحمیل کنم.شاید خیلی ها نظرشون غیر از این باشه.خب شما هم همونجوری فکر کنین.میدونم حرف زدن من بی فایده س و هیچ پدر و مادری با این حرفا رفتارشو عوض نمیکنه ولی من حرفمو زدم...

پی نوشت: امیدوارم اینده ها مثل ما نباشن دیگه...حداقل زندگی کنن.

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 13 ارديبهشت 1390برچسب:امو,والپیپر امویی,والپیپر زیبا,wallpaper,emo wallpaper,love,جمله زیبا,جمله کوتاه, توسط SaNi |

یک والپیپیر زیبای امویی برای Background کامپیوتر...برای مشاهده و دانلود عکس روی لینک زیر کلیک کنید...خیلی دوستش دارم 

  http://www.up.iranblog.com/images/4neyy4nuahii9odk77gx.jpg                                         

 قبول نیست !
 
این بارتو چشم بگذار من فراموشت می کنم

 فقط تا صد بشمار،

 آهسته آهسته

 راستی ، ...

 من بازی را خوب نمی دانم، 

 خودم را باید پنهان کنم یا گذشته را ؟
 
تورافراموش کنم یا خاطره را ؟

 این بازی کی تمام می شود؟؟؟

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 12 ارديبهشت 1390برچسب:شعر,دلتنگی,واران,تنگ غروب,غروب, توسط SaNi |

یه روز سرد خزون تنگ غروب                                                 خسته از ادمای شهر شلوغ

خسته از نگاه پر درد زمون                                                       از حضور بی نشون حسمون

تو کوچه باغ شب دلواپسی                                                        بی ستاره موندم تو این بی کسی

                                              دوباره پیش روم هستی

                                              اگرچه این یه تصویره

                        اگرچه بی صدا رفتی

                                                                               صدات برام نمیمیره...

پی نوشت: به یاد کسی که خیلی زود از پیشمون رفت...خیلی بهت احتیاج داریم ولی نیستی اما به زودی ما میایم پیشت.

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 11 ارديبهشت 1390برچسب:خودکشی,داستان عاشقانه,عشق,غم,خون, توسط SaNi |

 

دوست دارم که...
یه اتاقی باشه گرمه گرم، روشنه روشن، تو باشی، منم باشم.  کف اتاق سنگ باشه سنگ سفید! تو منو بغلم کنی که نترسم، که سردم نشه، که دیگه نلرزم، اینجوری که تو تکیه دادی به دیوار، پاهاتم دراز کردی، منم اومدم نشستم جلوت و بهت تکیه دادم! با پاهات محکم منو گرفتی، دو تا دستتم دورم حلقه کردی! بهت می‌گم چشماتو می‌بندی؟ میگی آره! بعد چشماتو می‌بندی، بهت می‌گم برام قصه می‌گی تو گوشم؟ می‌گی آره! بعد شروع می‌کنی آروم آروم تو گوشم قصه گفتن، یه عالمه قصه طولانی و بلند که هیچ وقت تموم نمی‌شن، می‌دونی؟ می‌خوام رگ بزنم، رگ خودم رو! مچ دست چپم رو. یه حرکت سریع، یه ضربه عمیق،   بلدی که؟! ولی تو که نمی‌دونی می‌خوام رگم و بزنم!  تو چشماتو بستی! نمی‌دونی من تیغ رو از جیبم در میارم، نمی‌بینی که سریع می برم، نمی‌بینی خون فواره می‌زنه ... رو سنگای سفید ... نمی‌بینی که دستم می‌سوزه و لبم رو گاز می‌گیرم که نگم آااخ که چشماتو باز نکنی و منو نبینی...! تو داری قصه می‌گی...   من شلوارک پامه... دستم و می‌ذارم رو زانوم ... خون میاد از دستم می‌ریزه رو زانوم و از زانوم می‌ریزه رو سنگا. قشنگه مسیر حرکتش!

قشنگه رنگ قرمزش، حیف که چشمات بسته است و نمی‌تونی ببینی. تو بغلم کردی، می‌بینی که سرد شدم! محکم تر بغلم می‌کنی که گرم بشم! می‌بینی نامنظم نفس می‌کشم، تو دلت میگی آخی دوباره نفسش گرفت! می‌بینی هر چی محکمتر بغلم می‌کنی سردتر میشم...  می‌بینی دیگه نفس نمی‌کشم...  چشمات و باز می‌کنی می‌بینی من مردم.....         می‌دونی؟
من می‌ترسیدم خودمو بکشم! از سرد شدن... از تنهایی مردن... از خون دیدن... وقتی بغلم کردی دیگه نترسیدم ... مردن خوب بود، آرومِ آروم ... گریه نکن دیگه!... من که دیگه نیستم چشماتو بوس کنم بگم دلم می‌گیره‌ها ! بعدش تو همون جوری وسط گریه‌هات بخندی... گریه نکن دیگه خب؟ دلم می‌شکنه... دلِ روح نازکه... نشکنش خب...؟!

پی نوشت: دیدی چقدر راحت بود؟!

 

این آزمون حاوی ۱۰ نشانه خطر است که به شما در شناسایی قربانیان عشق کمک می کند : …
ازمون را می‌توانید بر اساس رابطه ای که هم اکنون دارید و یا روابط گذشته ی خود و یا روابط تان با مردها به طور عموم پاسخ دهید . اما همه این سئوال های را با صداقت پاسخ دهید گر چه ممکن است از اینکه پیش خودتان اعتراف می‌کنید ، برایتان خوش آیند نباشد اما روبرو شدن با حقیقت اولین قدم در جهت تغییراست .

به ادامه مطلب برید...



ادامه مطلب...

                                                                 دیدی که رسوا شد دلم  

                   دیدی که رسوا شد دلم                                                               غرق تمنا شد دلم
                   دیدی که رسوا شد دلم                                                               غرق تمنا شد دلم
                   دیدی که من با این دلم                                                                بی آرزو عاشق شدم
                   با اون همه آزردگی                                                                      بر زلف او عاشق شدم

                                    عاشق شدم

ای وای اگر صیاد من                                                                    غافل شود از یاد من
                                                         قدرم نداند
فریاد اگر از کوی خود                                                                    وز رشته گیسوی خود
                                                         بازم رهاند
دیدی که رسوا شد دلم                                                                 غرق تمنا شد دلم
در پیش بی دردان چرا                                                                   فریاد بی حاصل کنم
گر شکوه ای دارم ز دل                                                                   با یار صاحب دل کنم
وا ز دردی که درمان ندارد                                                                فتادم به راهی که پایان ندارد
                                                        که پایان ندارد
از گل شنیدم بوی او                                                                      مستانه رفتم سوی او
تا چون غبار کوی او                                                                       در کوی جان منزل کند
وا ز دردی که درمان ندارد                                                                فتادم به راهی که پایان ندارد
                                                       که پایان ندارد
دیدی که رسوا شد دلم                                                                  غرق تمنا شد دلم
دیدی که در گرداب غم                                                                    از فتنه گردون رهی
افتادم و سرگشته چون                                                                   امواج دریا شد دلم
افتادم و سرگشته چون                                                                   امواج دریا شد دلم
دیدی که رسوا شد دلم                                                                   غرق تمنا شد دلم
                     ------------------------------------------------------------------
                                                      دو سه شبه

دو سه شبه که چشمام بدره      خدا کنه که خوابم نبره            تو این قفس که زندونه منه
دلم گرفته و منتظره                                                            خدا کنه که خوابم نبره
می خوام که دل بدریا بزنم                                                   یه سینه حرف و یک جا بزنم
چرا کسی نمیگه بمن                                                         عشق و امیدم به کجا رفته
شبا که یکه تنها بمونم                                                       با غصه ها تو دنیا بمونم
به کی آخه میتونه بگه                                                        اون که پشیمونه چرا رفته

                                   دو سه شبه که چشمام بدره ه ه ه
فردا دوباره پائیز میشه باز                                                     دلم زه غصه لبریز میشه باز
ای آسمون بهش بگو                                                           پشیمون می شی
به سوز عاشقی قسم                                                         که دل خون می شی

می خوام که دل بدریا بزنم                                                   یه سینه حرف و یک جا بزنم
چرا کسی نمیگه بمن                                                          عشق و امیدم بکجا رفته
شبا که یکه تنها بمونم                                                        با غصه ها تو دنیا بمونم
بکی آخه میتونه بگه                                                            اینکه پشیمونه چرا رفته
                                    دو سه شبه که چشمام بدره ه ه ه
                     ------------------------------------------------------------------
                                                        نوایی نوایی
نوائی نوائی نوائی نوائی                                                        همه باوفایند تو گل بی وفائی
نوائی نوائی نوائی نوائی                                                        همه باوفایند تو گل بی وفائی
نوائی نوائی نوائی نوائی                                                        همه باوفایند تو گل بی وفائی

مرنجان دلم را مرنجان دلم را                                                    که این مرغ وحشی
ز بامی که برخواست                                                               به مشکل نشیند
نوائی نوائی نوائی نوائی                                                         همه باوفایند تو گل بی وفائی

بنازم به بزم، بنازم به بزم                                                         محبت که آنجا، محبت که آنجاااا
گدائی به شاهی، مقابل نشینند                                               گدائی به شاهی، مقابل نشینند
نوائی نوائی نوائی نوائی                                                          همه باوفایند تو گل بی وفائی

به پا گر خلد خار، به پا گر خلد خار                                              چه آسان براید،چه آسان براید
چه سازم به خاری که بر دل نشیند                                            چه سازم به خاری که بر دل نشیند
نوائی نوائی نوائی نوائی                                                          همه باوفایند تو گل بی وفائی

غمت در نهانخانه دل نشیند                                                       غمت در نهان خانه دل نشیند
بنازی که لیلی به محمل نشیند                                                  به نازی که لیلی به محمل نشیند
نوائی نوائی نوائی نوائی                                                           همه باوفایند تو گل بی وفائی
نوائی نوائی نوائی نوائی                                                           همه باوفایند تو گل بی وفائی
نوائی نوائی نوائی نوائی                                                           همه باوفایند تو گل بی وفائی
                        ------------------------------------------------------------------
                                                           رفتم که رفتم 

از برت دامن کشان، رفتم ای نا مهربان                                           از من آزرده دل، کی دگر بینی نشان
                                                    رفتم که رفتم، رفتم که رفتم
از برت دامن کشان، رفتم ای نا مهربان                                           از من آزرده دل، کی دگر بینی نشان
                                                    رفتم که رفتم، رفتم که رفتم
از من دیوانه بگذر، بگذر ای جانانه بگذر                                         هر چه بودی هر چه بودم، بی خبر
                                                    رفتم که رفتم، رفتم که رفتم
شمع بزم دیگران شو، جام دست این و آن شو                               هر چه بودی هر چه بودم، بی خبر
                                                     رفتم که رفتم، رفتم که رفتم
بعد از این بعد از این، کن فراموشم که رفتم                                   دیگر از دست تو، می نمی نوشم که مستم
با دل دیر آشنا، گشتم از دامت رها                                              بی وفا بی وفا بی وفا
                                                     رفتم که رفتم، رفتم که رفتم
                                                     رفتم که رفتم، رفتم که رفتم
                         ------------------------------------------------------------------
                                                       بگذر از کوی ما 

بگذر از کوی ما، کن نظر سوی ما                                                    به هر طرف ببین شروع کنم
در پی من دوان، گشته پیر و جوان                                                   از این جنون چه گفت و گو کنم
به گریه ندامتم، ز انتظار بی پایه ای                                                 چو می کند ملامتم، ز جفای تو همسایه ای
به گریه ندامتم، ز انتظار بی پایه ای                                                 چو می کند ملامتم، ز جفای تو همسایه ای
چه گفت گو برای او کنم                                                                 بر این بلا چگونه خو کنم
ای فرزانگان بر دیوانگان                                                                  این ملامت چرا کنید
                                                      کم تماشای ما کنید
از من بگذرید، راه خود روید                                                             عاشقان ما رها کنید
                                                      کم تماشای ما کنید
مگر به شهر شما، قسم شما را به خدا                                             جنون عاشقی تماشا دارد
                                              بسوزد آن که هست و حاشا دارد
من عاشقم و گنه کار                                                                     آیا همه شما بی گناهید
من گمرهم و بی قرار                                                                     آیا همه شما سر به راهید
                                                  آیا همه شما بی گناهید
                               ------------------------------------------------------------------
                                                            رسوای زمانه 

شمع و پروانه منم، یار پیمانه منم                                                     رسوای زمانه منم، دیوانه منم
از خود بیگانه منم، مست می خانه منم                                             رسوای زمانه منم، دیوانه منم
چون باد صبا در به درم                                                                    با عشق و جنون هم سفرم
شمع شب بی سحرم                                                                    از خود نبود خبرم
                                                  رسوای زمانه منم، دیوانه منم
ای خدای من، شنانوای من                                                               زمین وآسمان تو می لرزد، به زیر پای من
مه و ستاره گان تو می سوزد                                                             زناله های من، ز ناله های من
رسوای زمانه منم، دیوانه منم                                                            رسوای زمانه منم، دیوانه منم
وای از این شیدا دل من                                                                      مست و بی پروا دل من
سرمایه سودا دل من                                                                         رسوا دل من،  شیدا دل من
نامه تنها دل من،  شام بی فردا دل من                                                  مجنون هر صحرا دل من
رسوا دل من، شیدا دل من                                                                  رسوای زمانه منم، دیوانه منم
رسوای زمانه منم، دیوانه منم                                                              رسوای زمانه منم، دیوانه منم
                                                   رسوای زمانه منمدیوانه منم
                                ------------------------------------------------------------------
                                                      عاشق شدن فایده نداره 

دیگه عاشق شدن ناز کشیدن                                                             فایده نداره نداره
دیگه دنبال آهو دوین                                                                           فایده نداره نداره
وقتی ای دل به گیسوی پریشون می رسی                                             خودتو نگه دار
وقتی ای دل به چشمون غزل خون می رسی                                          خودتو نگه دار خودتو نگه دار
دیگه عاشق شدن ناز کشیدن                                                             فایده نداره نداره
دیگه دنبال آهو دوین                                                                           فایده نداره نداره

ای دل دیگه بال و پر نداری                                                                   داری پیر میشی و خبر نداری
ای دل دیگه بال و پر نداری                                                                   داری پیر میشی و خبر نداری
وقتی ای دل به گیسوی پریشون می رسی                                             خودتو نگه دار
وقتی ای دل به چشمون غزل خون می رسی                                          خودتو نگه دار خودتو نگه دار
دیگه عاشق شدن ناز کشیدن                                                             فایده نداره نداره
دیگه دنبال آهو دوین                                                                           فایده نداره نداره
                                 ------------------------------------------------------------------
                                                            گل مولا
گل مولا گل مولا گل مولا گل مولا                                                          گل مولا گل مولا گل مولا گل مولا
دمت گرمه بزن هو بزن هو گل مولا                                                        برام پیش خداوند بزن هو گل مولا
                                                   گل مولا گل مولا، گل مولا گل مولا
دلی دارم شکسته                                                                             به دست غم نشسته
کسی دستم نمی گیرد                                                                       منم تنهای خسته
کسی دستم نمی گیرد                                                                       منم تنهای خسته
                                                   گل مولا گل مولا، گل مولا گل مولا
 نه اشکی تا بریزم، نه پایی تا گریزم                                                        نه اشکی تا بریزم،‌ نه پایی تا گریزم
نه یک دست نوازش گر، نه پایی تا گریزم                                                  نه یک دست نوازش گر،نه پایی تا گریزم
                                                    گل مولا گل مولا، گل مولا گل مولا

من نمی دانم که هستم                                                                      یا علی دستم بگیر
من نمیدانم چه هستم                                                                        یا علی دستم بگیر
هر که هستم هر چه هستم                                                                 یا علی دستم بگیر
                                                     گل مولا گل مولا، گل مولا گل مولا
گل مولا گل مولا گل مولا گل مولا                                                          گل مولا گل مولا گل مولا گل مولا
دمت گرمه بزن هو بزن هو گل مولا                                                        برام پیش خداوند بزن هو گل مولا
                                                   گل مولا گل مولا، گل مولا گل مولا
                                 ------------------------------------------------------------------

 

 

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 4 ارديبهشت 1390برچسب:آیة الکرسی,پیامهای آیه الکرسی,ترجمه آیة الکرسی,فضیلت آیه الکرسی,آیت الکرسی, توسط SaNi |

آیة الکرسی یکی از اون دعاهایی ست که وقتی میخوایم از یه بلای ناگهانی در امون باشیم زمزمه میکنیم.خوندن این دعا واقعا تاثیر داره.به همین خاطر من امروز مطالبی درباره ی این دعا براتون تهیه کردم که خیلی جالبه...

به ادامه مطلب هم برید...

 

اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ مَن ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ*لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ * اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُواْ أَوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ*

ترجمه: خداى یکتا که جز او کسی شایسته ستایش نیست / او همیشه زندهء پا برجای است /(پس) هیچ گاه خواب سبک و سنگین او را فرا نمی گیرد /آنچه در آسمان ها و آنچه در زمین است در سیطره مالکیّت و فرمانروایى اوست /مگر می شود کسی شفاعت کند(مردم را) بدون اجازهء او / به پیدا و پنهان ایشان آگاه است / وایشان ذرّه ای از دانش او را احاطه ندارند / مگر به آنچه او بخواهد / دامنه تخت (سلطنت) او آسمانها و زمین است/ نگهداری اینها برایش کاری نیست / و او بلند مرتبه ترین و بزرگ مطلق است. در دین اجباری نیست،فرق میان پیشرفت و سقوط بیان شده است/ پس آن کس که طغیانگر بودامّا به خدا ایمان آورد به بهترین دستاویز نجات (از پرتگاه) رسیده است که پاره شدنی نیست /و خدا شنوا و دانا است./ خدا پشتیبان افراد باایمان است آنها را از تاریکیها بیرون می ‌آورد و به طرف نور میبرد/ به همان صورت به کسانی که طغیان کردند کمک میکند چنان که که آنها را از نور بیرون آورده به درون تاریکیها میبرد/.آنهایند اهل آتش جهنّم و همیشه در آن خواهند بود.

 

 

 



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ شنبه 3 ارديبهشت 1390برچسب:یا مهدی,دروغ می گوییم,فریب,جمعه,ظهور,خدا,صاحب الزمان , توسط SaNi |


فریب ما نخور آقا، دروغ می گوییم                                 به جان حضرت زهرا (س) دروغ می گوییم

چه ناله ای؟ چه فراقی؟ چه درد هجرانی؟                       نیا نیا گل طاها دروغ می گوییم

تمام چشم به راهی و انتظار و فراق                              و ندبه های فرج را دروغ می گوییم

دلی که مأمن دنیاست جای مولا نیست                         اسیر شهوت دنیا، دروغ می گوییم

زبان، سخن ز تو گوید ولی برای مقام                             به پیش چشم خدا دروغ می گوییم

 

کدام ناله غربت؟کدام درد فراق؟                                   قسم به ام ابیها (س) دروغ می گوییم

خلاصه ای گل نرگس کسی به فکر تو نیست                   و ما به وسعت دریا دروغ می گوییم

مرا ببخش عزیزم که باز می گویم                                  نیا نیا گل طاها دروغ می گوییم

پی نوشت: فریب ما مخور آقا...

 

نوشته شده در تاريخ شنبه 2 ارديبهشت 1390برچسب:ای الهه ناز,آهنگ,بی کلام,موسیقی,آرام,آرام بخش,با کیفیت, توسط SaNi |

           

آهنگ الهه ناز استاد بنان که واقعا معرکه است.آدم و یاد تمام خاطرات شیرین و خوب زندگیش می رسونه. یا حتی بد و شیرین زندگیش. آره... بد!  خاطره هایی هم هستند که بد بودن اما الان وقتی بهشون فکر می کنی می فهمی چقدر همون بد هاش هم شیرین بودن و هستن. درسته که جسم نمی تونه به عقب برگرده اما ذهن آدم که می تونه. خدایا شکرت که راهی واسه برگشت گذاشتی. شکرت.

up.iranblog.com/images/tqncer5cwxwujpxac3me.mp3

نوشته شده در تاريخ جمعه 2 ارديبهشت 1390برچسب:emo,emolove,emo pictures,love, توسط SaNi |

                                          

 

eM0 Pictures Dar Edameye Matlab...

 



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 1 ارديبهشت 1390برچسب:جاده,زندگی,قدم,سکوت,تنهایی,تنها, توسط SaNi |

تو هم می دانی چقدر از ثانیه های عمر کوتاهی که بلند به نظر می آید گذشته است؟  و ما هنوز هم یاد نگرفته ایم که باید به زندگی مانند یک جاده نگریست! جاده ای که در آن صحنه هایی را خواهی دید، با کسانی آشنا خواهی شد، و مشکلاتی را تجربه خواهی کرد که یا دلت را می آزارند و یا تو به وجودشان عشق خواهی ورزید، و دوستشان خواهی داشت. اما این را هم بدان که ویژگی جاده این است که همیشه به میل تو پیش نخواهد رفت. به میل ما انسان ها!  نمی دانم... 

   نمی دانم چه زمان یاد خواهم گرفت که در این مسیر نه به کسی دل ببندم که روزی شاهد جدایی اش از خویش باشم و نه از کسی آزرده خاطر شوم که روزی پشیمان بد رفتاری های گذشته ام نشوم. کاش می شد روزی هشیار شوم و بدانم که این جاده فقط محل گذر است و نه توقف. می خواهم همیشه این جمله را به یاد بسپارم که "چون می گذرد غمی نیست!" و هنگام عبور از پیچ ها و سراشیبی های جاده با خود زمزمه اش کنم.

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 1 ارديبهشت 1390برچسب:داستان,کوتاه,عروسی,خودکشی,نامه,گریه,دوست داشتن, توسط SaNi |


سلام دوستان...این اولین پست که توی وبلاگم میذارم و امیدوارم خوشتون بیاد

دوست داشتم توی اولین اپم یه داستان عاشقانه که خیلی دوستش دارم براتون بذارم.البته فکر میکنم خونده باشینش.بیشتر به این خاطر دوستش دارم که وقتی این داستان ساختگی رو میخونم یاد عشق های ظاهری و پوچ الان میفتم که متاسفانه خیلی هم زیادن.من که فکر نمیکنم توی این دوره زمونه همچین عشق هایی وجود داشته باشه.دوست دارم شما هم نظرتون رو دراین باره بگین...

داستان رو در ادامه مطلب بخونید...



ادامه مطلب...

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به وبلاگ لمس حس من مي باشد.