نوشته شده در تاريخ دو شنبه 27 تير 1390برچسب:زندگی,انسان ها,زندگی ما انسان ها, توسط SaNi |

سلام به همه ی دوستای گلم.

بعد از یه غیبت حدودا یک ماهه برگشتم.اونقدرها بهم خوش نگذشت ولی از یه نظرایی هم خوب بود.چون چیزای تازه ای درباره زندگی یاد  گرفتم و چهره ی واقعی بعضی ها هم برام آشکار شد.

قبول دارین که هرکاری که انسان انجام میده برای درست انجام دادن باید قوائد و نکته های خاص خودش رو بلد باشه تا دچار مشکل نشه.مهمترین کاری که همه ی ما درحال انجام دادن اون هستیم زندگی کردنه.واضحه که اگه راه و روش زندگی کردن و درست رفتار کردن با دیگران رو بلد نباشیم هیچوقت آرامش نداریم.این نکته ها و روش ها رو هم یا خودمون یاد میگیریم یا از تجربه های دیگران استفاده میکنیم.

یکی از همین نکاتی که یاد گرفتم اینه که همیشه راستگو و روراست باشم.اینطوری ممکنه دوستی برام نمونه ولی دشمن هم پیدا نمیکنم چون مردم دور و برم همیشه میدونن که چجور آدمی هستم.

من همیشه آدمی بودم که یا در آینده سیر میکردم یا در گذشته.همیشه هم از ترس فردا و حسرت دیروز غمگین بودم و هزاران هزار متهم و مقصر برای کارهای خودم پیدا میکردم و میدونم که خیلی ها هم مثل من هستن.اما واقعا اینطور زندگی چیزی جز از دست دادن زندگی نیست.نباید زمان حال رو از دست داد.گذشته که رفته و کاریش هم نمیشه کرد.آینده هم که هنوز نیومده..پس دو دستی الان رو بچسب.

اجازه ندید هرکسی به هر دلیلی هویت شما رو عوض کنه.یادتون باشه از شما با همین اخلاق و طرز فکر فقط یکی توی دنیا هست و اونم خود شما هستید.پس هرکسی اگه ادعای دوست داشتن شما رو میکنه باید شمارو همونطوری که هستید دوست داشته باشه نه اینکه مثل عروسک اونجوری که خودش میخواد شمارو عوض کنه و بعد دوستتون داشته باشه.

فکر میکنم خیلی طولانی شد ولی فقط میخواستم چیزهایی که خودم تجربه کردم و بهشون پی بردم رو بهتون بگم شاید کمکتون کرد.ممنون که تا آخر خوندید. تا آپ بعدی بای بای...

 

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 5 خرداد 1390برچسب:زندگی,تنهایی,دلنوشته, توسط SaNi |

خدایا من چرا انقدر تنهام؟...چرا هیچکی به داد تنهایی من نمیرسه؟...چرا تنهام گذاشت؟...پس کی این قصه ی تنهایی من تموم میشه؟ و هزاران هزار جمله ی دیگه درباره ی تنهایی که همه جا می بینیم و می شنویم.

ولی واقعا این تنهایی چیه؟ اینه که وقتی دوست دخترت یا دوست پسرت باهات بهم زد سراغت میاد؟ یا وقتی کسی دور و برت نیست یعنی تنهایی؟ یا... نمیدونم شاید هرکسی یک تعریف خاص درباره تنها بودن داشته باشه. ولی به نظر من تنهایی مثل احساس شادی یا ناراحتی نیست که با یک اتفاق به سراغ انسان بیاد...یا بشه کاری کرد که دیگه برای همیشه ازت دور بشه...

همه ی ادم ها دوست دارن تنها باشن و حتی خیلی وقت ها دوست دارن ناراحت و غمگین باشن...چون این حسی ست که در وجود همه ی انسان ها هست و نمیشه مثلا با رفت و امد زیاد با دوست ها و  داشتن یه خانواده ی شلوغ و عاشق شدن یا حتی ازدواج کردن ازش فرار کرد.اتفاقا هرچقدر که ازش فرار کنی مثل مرداب ادم رو توی خودش میکشه.

زندگی یعنی همین...زندگی یعنی هم داشتن حس شادی و هم غم...هرچیزی توی این دنیا یه عمری داره.تموم میشه و میمیره ولی باز هم متولد میشه.مثل دوره ی طوفانی و یا اروم زندگی.ولی این خود ما هستیم که زندگیمون رو میسازیم.میشه توی بدترین شرایط هم چشم هارو روی همه چیز بست و فقط به اون نور امیدی که توی دلت داری فکر کنی و جلو بری.این خودت هستی که باعث میشی چه حسی داشتی باشی.. هیچکس توی این دنیا عمیقا به فکر تو و دلسوز تو نیست. شاید هم دلیل اصلی این که همیشه تنهایی با ماست همین باشه. اره چون کسی کاملا درکت نمیکنه.همه بیشتر به فکر خودشون هستن.

خودت دوست خودت باش.خودت به خودت کمک کن. منتظر دیگران نباش. تنهایی اونقدرها هم بد نیست چون باعث میشه یه خورده هم با خودت خلوت کنی و درباره ی راه هایی که توی زندگی پیش گرفتی فکر کنی.....حتی از تنهایی هم میتونی استفاده کنی.....

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 1 ارديبهشت 1390برچسب:جاده,زندگی,قدم,سکوت,تنهایی,تنها, توسط SaNi |

تو هم می دانی چقدر از ثانیه های عمر کوتاهی که بلند به نظر می آید گذشته است؟  و ما هنوز هم یاد نگرفته ایم که باید به زندگی مانند یک جاده نگریست! جاده ای که در آن صحنه هایی را خواهی دید، با کسانی آشنا خواهی شد، و مشکلاتی را تجربه خواهی کرد که یا دلت را می آزارند و یا تو به وجودشان عشق خواهی ورزید، و دوستشان خواهی داشت. اما این را هم بدان که ویژگی جاده این است که همیشه به میل تو پیش نخواهد رفت. به میل ما انسان ها!  نمی دانم... 

   نمی دانم چه زمان یاد خواهم گرفت که در این مسیر نه به کسی دل ببندم که روزی شاهد جدایی اش از خویش باشم و نه از کسی آزرده خاطر شوم که روزی پشیمان بد رفتاری های گذشته ام نشوم. کاش می شد روزی هشیار شوم و بدانم که این جاده فقط محل گذر است و نه توقف. می خواهم همیشه این جمله را به یاد بسپارم که "چون می گذرد غمی نیست!" و هنگام عبور از پیچ ها و سراشیبی های جاده با خود زمزمه اش کنم.

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به وبلاگ لمس حس من مي باشد.